هستی

می ترسیم...... اما داستان جالب "خر" با سواد خسته ام .... عشق چیست؟ حوصله نداری شیشه مانیتورت رو تمیز کنی ؟؟ بوی محرم "ﻋﻤﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻧﯿﺴﺖ ، ﻣﺎ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ " شعری تقدیم به همسران جامانده‌ی حاجیانی که در منا جان باختند حسین پناهی.... از زندگی لذت ببر هدیه از یک دوست خوب


انسانها دنیایی دارند شبیه خودشان...

برای شناختنشان باید جای آنها قدم بزنیم...

این نهایت بی انصافیست که راجع به دنیای انسانها....

با نگاه خودمان قضاوت کنیم...




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 4 آذر 1393

 

تبریک تولد, متن زیبا, اس ام اس تبریک تولد, متن های عاشقانه

 

همیشه به قداست چشمهای تو ایمان دارم چه کسی چشمهای تو را رنگ کرده است

چه وقت دیگر گیتی تواند چون تویی خلق کند؟فرشته ای فقط در قالب یک انسان

فقط ساده می توانم بگویم آیدا جان  تولدت مبارک




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 3 آذر 1393

در زمینی که ضمیرِ من و توست

از نخستین دیدار، هر سخن، هر رفتار

دانه هاییست که می افشانیم

برگ و باریست که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش «مِهـــر» است

گر بدان گونه که بایست به بار آیـَد

زندگی را به دل انگیزترین چهره بیــارایَد...

 

"فریدون مشیری"

 




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 2 آذر 1393

یارو روي ريل راه اهن ميخوابه بهش ميگن چرا اينجا خوابيدي ؟

ميگه ميخواهم خود كشي كنم.

ميگن بس اون نان بربري چيه دستت؟

ميگه بر فرض قطار نيامد من اينجا از گشنگي بميرم؟؟؟!!!




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 27 آبان 1393

الاغ ملا نصیرالدین
 
يك روز ملا نصر الدين براي تعمير بام خانه خود مجبور شد، مصالح ساختماني
را بر پشت الاغ بگذارد و به بالاي پشت بام ببرد.

ملا نمي دانست كه خر از پله بالا مي رود، ولي به هيچ وجه از پله پايين
نمي آيد. هر كاري كرد الاغ از پله پايين نيآمد. ملا الاغ را رها كرد و به
خانه آمد كه استراحت كند. در همين موقع ديد الاغ دارد روي پشت بام بالا و
پايين مي پرد. كه دوباره به پشت بام رفت، مي خواست الاغ را آرام كند كه
ديد
الاغ به هيچ وجه آرام نمي شود. برگشت.

بعد از مدتي متوجه شد كه سقف اتاق خراب شده و پاهاي الاغ از سقف چوبي
آويزان شده، و سرانجام الاغ از سقف به زمين افتاد و مرد!
ملا نصر الدين با خود گفت:

لعنت بر من كه نمي دانستم اگر خر به جايگاه رفيع و بالايي برسد هم آنجا
را خراب مي كند و هم خودش را از بين مي برد.



نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 26 آبان 1393

خدا را گفتم                                                   
بیا جهان را قسمت کنیم :                                              
آسمان برای من ابرهایش برای تو                                               
دریا برای من موج هایش برای تو                                                
ماه برای من خورشید برای تو                                             

خدا خندید و گفت :                                          
تو بندگی کن و انسان باش همه دنیا برای تو …..                                          
من هم برای تو                                        

 




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 26 آبان 1393

آخرین دیدار مادر با مرتضی پاشایی
نگران منی که نگیره دلم/ واسه دیدن تو داره میره دلم/ نگران منی مثل بچگیام/ تو خودت می دونی من ازت چی می خوام



تو به جای منم داری زجر می کشی
یکی عاشقته که تو عاشقشی
تو به جای منم پُره غصه شدی
نذار خسته بشم
نگو خسته شدی..

نگران منی که نگیره دلم
واسه دیدن تو داره میره دلم
نگران منی مثل بچگیام
تو خودت می دونی من ازت چی می خوام

مگه میشه باشی و تنها بمونم
محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره
هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض می کنی زندگیمو
تو یادم دادی عاشقیمو
تو رو تا ته خاطراتم کشیدم
به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته
مگه جز تو کی سر نوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی
دلی که تو تنها خداشی

 ♫♫♫

یه غرور یخی یه ستاره ی سرد
یه شب از همه چی به خدا گله کرد
یدفعه به خودش همه چی رو سپرد
دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد..

نگران منی به تو قرصه دلم
تو کنار منی نمی ترسه دلم
بغلم کن ازم همه چیمو بگیر
بذار گریه کنم پیش تو دل سیر..

مگه میشه باشی و تنها بمونم
محاله بذاری محاله بتونم
دلم دیگه دلتنگیاش بی شماره
هنوزم به جز تو کسی رو نداره
عوض می کنی زندگیمو
تو یادم دادی عاشقیمو
تو رو تا ته خاطراتم کشیدم
به زیبایی تو کسی رو ندیدم
نگو دیگه آب از سر من گذشته
مگه جز تو کی سر نوشتو نوشته
تحمل نداره نباشی
دلی که تو تنها خداشی..



نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 25 آبان 1393

زندگیست دیگر!
همیشه که همه رنگ‌هایش جور نیست،
همه سازهایش کوک نیست!
باید یاد گرفت با هر سازش رقصید،
حتی با ناکوک ترین ناکوکش…
اصلا رنگ و رقص و ساز و کوکش را فراموش کن!
حواست باشد به این روزهایی که دیگر برنمی گردد…
به فرصت هایی که مثل باد می آیند و می روند و همیشگی نیستند،
به این سالها که به سرعت برق می گذرند….




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 24 آبان 1393

گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!

ببرم بخوابانمش!

لحاف را بکشم رویش!

دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!

حتی برایش لالایی بخوانم،

وسط گریه هایش بگویم:

غصه نخور خودم جان!

درست می شود!درست می شود!

اگر هم نشد به جهنم...

تمام می شود...

بالاخره تمام می شود...!!!




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 24 آبان 1393

نگو دوستت دارم

نگو دوستت دارم

انسان اين واژه ِ تَرَک خورده را باور مي کند . . .

دست و پاي قلبش را گم ميکند

انسان است ديگر ، عاشقي زود باور ، تقصيري ندارد . . .

از کاه ِ خيال ِ تو کوهي ميسازد بر فراز ِ روياهايش

ميشود ققنوسي ، خندان بر ميخيزد از خاکسترِ اندوهش . . .

آن وقت تو ميروي و او ميماند با روحي زخمي،

تو ميروي و او ميماند با آبله اي از جنس تنهايي بر پيشاني ِ چروک خورده اش

تو ميشوي شاه ِ قصه و او جذامي ِ طرد شده از افسانه ها

مي ميرد ، به همين آساني

نگو دوستت دارم . . .

♡ نگو . . .




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 21 آبان 1393

حکایت ما آدم ها …
حکایت کفشاییه که …
اگه جفت نباشند …
هر کدومشون …
هر چقدر شیک باشند …
هر چقدر هم نو باشند
تا همیشه …
لنگه به لنگه اند …
کاش …
خدا وقتی آدم ها رو می آفرید …
جفت هر کس رو باهاش می آفرید …
تا این همه آدمای لنگه به لنگه زیر این سقف ها …
به اجبار، خودشون رو جفت نشون نمی دادند…




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 17 آبان 1393

مانند یک عقاب باشید

وقتی باران می بارد همه پرندگان به سوی پناهگاه پرواز می کنند

بجز عقاب که برای دور شدن از باران در بالای ابرها به پرواز در می آید ...

مشکلات برای همه وجود دارد امّا

طرز برخورد با آن است که باعث تفاوت می گردد

بلند پرواز باشید




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 17 آبان 1393

ببخشید اجازه هست؟؟

مردی داخل بازار قدم میزد ، خانمی را دید با لباسی چسبان ، سیمایی زیبا و آرایش کرده و البته ظاهری چشم نواز … ، کنار آن خانم مردی را دید که انگار همسرش بود ، کمی فکر کرد ، نتوانست جلوی خودش را بگیرد ، جلو رفت و نگاهی به همسر آن خانم انداخت و گفت

ببخشید اجازه هست کمی به خانم شما نگاه کنم و لذت ببرم ؟

مرد که عصبانی شده یقه اش را گرفت و آن را اعلامیه دیوار کرد ، هر آنچه در دهانش بود بیرون ریخت و با عصبانیت گفت : مردک ، خجالت نمی کشی ، مگر خودت ناموس نداری ؟

اما مرد در کمال آرامش جمله ای را گفت و رفت

گفت مرد حسابی همه بازار دارند بدون اجازه به خانمت نگاه می کنند و لذت می برند تو هیچ نمی گویی ، من آمدم اجازه بگیرم و لذت ببرم تا حداقل عذاب وجدان نداشته باشم ، اشکالی دارد ؟!!

اما مرد ناگهان ساکت شد و به اطراف خود نگاهی کرد ، بعد از آن سرش را پائین انداخت ، انگار چیزی فهمیده بود !




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 7 آبان 1393

گاهی دلت بهانه‌هایی می‌گیرد که خودت انگشت به دهان می‌مانی...

گاهی دلتنگی‌هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می‌کنی...

گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده‌ات!

گاهی دلت نمی‌خواهد دیروز را به یاد بیاوری، انگیزه‌ای برای فردا نداری؛

و حال هم که ....

گاهی فقط دلت می‌خواهد زانوهایت را تنگ در آغوش بگیری

و گوشه‌ترین گوشه‌ای که می‌شناسی بنشینی و فقط نگاه کنی.

گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می‌شود...




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 7 آبان 1393

یا عزیز

دلم که می‌گیرد، حجم دنیا کمتر و کمتر می‌شود؛

دلم که می‌گیرد، آفتاب مدام رو به زوال است؛

دلم که می‌گیرد، ابرها همه سیاه می‌شوند و بارانی؛

دلم که می‌گیرد، نسیم طوفانی می‌شود؛

اما همیشه دلم که می‌گیرد، خدا نزدیک‌ترین است.




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 7 آبان 1393

زن قداست دارد،
 براى با او بودن  باید "مرد" بود !
 نه نر ... !



نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 5 آبان 1393

بعد از تو آب، معنی دریا شدن نداشت
گم بود در خجالت و پیدا شدن نداشت
بی بوی رویت ای مه یکتای هاشمی
شب مانده بود و جرات فردا شدن نداشت




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 4 آبان 1393

 
 
 

 

 

حسینه یئرله ر آغلار گؤیله ر آغلار 
بتول و مصطفی پیغمبر آغلار

حسینون نوحه سین دلریش یازاندا
موسلمان سهلدیر که کافر آغلار

کور اولموش گؤزله رین قان دوتدو شومرون
کی گؤرسون اؤز الینده خنجر آغلار

حسینون کؤینه گی زهرا الینده
چکر قئیحا قیامت ، محشر آغلار

آتاندا حرمله ، اوخ کربلاده
گؤرئیدین دوشمن آغلار ، لشگر آغلار

قوجاغیندا ، گؤرئیدین ام لیلا
آلیب نعش علی اکبر آغلار

رباب ، نیسگیل دؤشونده سود گؤره نده
علی اصغری یاد ائیله ر آغلار

باشیندا کاکل اکبر هواسی
یئل آغلار ، سنبل آغلار ، عنبر آغلار

یازاندا آل طاها نوحه سین من
قلم گؤردوم سیزیلدار ، دفتر آغلار

علی ، شق القمر ، محراب تیلیت قان
قولاق وئر ، مسجید اوخشار منبر آغلار

علیده ن شهریار ، سن بیر اشاره
قوجاقلار قبری ، مالک اشتر آغلار




نویسنده : لیلا تاریخ : یک شنبه 4 آبان 1393

در آمریکا : فردی نیت میکند ، و از خود شروع می کند ،

سطلی از آب یخ بر خود میریزد ، و بخشی از پول خود را برای کمک

به بیماران و افراد نا سالم هزینه می کند ، و دیگران را نیز با ذکر نام به این

کار دعوت می کند ( امر به معروف )
در ایران : فردی نیت می کند ، و از دیگری شروع می کند ،

سطلی از اسید بر سر و صورت ، یک بی خبر میریزد ،

و یک فرد سالم را به همراه تمام آرزوها و خانواده اش نا بود و ناقص میکند ( نهی از منکر )
به راستی ، شیطان بزرگ در آنجاست ؟ یا در بین و در ذهن ما ؟ !!!!!




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 3 آبان 1393

آخه یکی نیست به این روانیهایی که اسید میپاشن بگه :
من اگر کافر و بی دین و خرابم؛ به تو چه؟؟
من اگر مست می و شرب و شرابم ؛ به توچه؟؟
تو اگر مستعد نوحه و آهی٬ چه به من؟
من اگر عاشق سنتور و ربابم ؛ به تو چه؟؟
تو اگر غرق نمازی٬چه کسی گفت چرا؟!
من اگر وقت اذان غرقه به خوابم ؛ به تو چه؟؟
تو اگر لایق الطاف خدایی٬ خوش باش
من اگر مستحق خشم و عتابم ؛ به تو چه؟؟
دُنیا گر چه سراب است به گفتار شما
من به جِد طالب این کهنه سرابم ؛ به تو چه؟؟
تو اگر بوی عرق میدهی از فرط خلوص
و من ار رایحه ی مثل گلابم؛ به تو چه؟
من اگر ریش٬ سه تیغ کرده ام از بهر ادب
و اگر مونس این ژیلت و آبم ؛ به تو چه؟؟
تو اگر جرعه خور باده کوثر هستی
من اگر دُردکش باده ی نابم ؛ به تو چه
تو اگر طالب حوری بهشتی٬ خب باش
من اگر طالب معشوق شبابم ؛ به تو چه
تو گر از ترس قیامت نکنی عیش عیان
من اگر فارغ از روز حسابم ؛ به تو چه؟؟




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 3 آبان 1393

نصیحت غضنفر به همسرش...

.
.
.

ببین جدایی ما جدایی نادر از سیمین نیست که اسکار بگیره.
به ما دسته بیلم نمیدن پس برگرد سر زندگیت....
منم سامی بیگی نیستم بگم هیچی نمیفهمم فقط میخوام باشی...
جوری میزنمت که از وسط تا شی




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393

پسره از باباش میپرسه آدم چطوری بوجود اومده؟؟
بابا : آدما از نسل میمون هستند. از مامانش می پرسه ...

مامانش میگه: عزیزم آدم و حوا ازدواج کردن انسان بوجود اومد ..

پسره: مامان چرا جواب تو و بابا فرق داره؟؟؟

مامانه میگه: گلم من از نسل خودم گفتم باباتم از فک و فامیل خودش

 




نویسنده : لیلا تاریخ : دو شنبه 28 مهر 1393

کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم
مثل ساعت هایی که صبح، دلسوزانه زنگ می زنند
و در میانِ خواب و بیداری، بر سرشان می کوبیم
بعد می فهمیم که خیلی دیر شده . . .




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 26 مهر 1393

نباید شیشه را با سنـــــــــگ بازی داد !
نباید مست را در حال ِ مستــــــی . . .
دست ِ قاضـــــــــی داد !
نباید بی تفاوت !
چتر ماتـــــــــــــــــم را . . .
به دست ِ خیــــــــــــــــس باران داد !
کبوترها که جز پرواز ، آزادی نمی خواهند !
نباید در حصار میـــــــــــــله ها
با دانه ی گنــــــدم . . . به او تعلیم مانـــــــــــدن داد




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 26 مهر 1393

عكس‌ خدا در اشك‌ عاشق‌

قطره‌ دلش‌ دریا می‌خواست ، خیلی‌ وقت‌ بود كه‌ به‌ خدا گفته‌ بود. هر بار خدا می‌گفت : از قطره‌ تا دریا راهی ا‌ست‌ طولانی ، راهی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری ، هر قطره‌ را لیاقت‌ دریا نیست. قطره‌ عبور كرد و گذشت ، قطره‌ پشت‌ سر گذاشت . قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد و هر بار چیزی‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوری‌ آموخت. تا روزی‌ كه‌ خدا گفت : امروز روز توست ، روز دریا شدن ، خدا قطره‌ را به‌ دریا رساند ، قطره‌ طعم‌ دریا را چشید ، طعم‌ دریا شدن‌ را اما... روزی‌ قطره‌ به‌ خدا گفت : از دریا بزرگتر ، آری‌ از دریا بزرگتر هم‌ هست ؟ خدا گفت: هست. قطره‌ گفت : پس‌ من‌ آن‌ را می‌خواهم ، بزرگترین‌ را ، بی‌نهایت‌ را. خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت : اینجا بی‌نهایت‌ است. آدم‌ عاشق‌ بود ، دنبال‌ كلمه‌ای‌ می‌گشت‌ تا عشق‌ را توی‌ آن‌ بریزد ، اما هیچ‌ كلمه‌ای‌ توان‌ سنگینی‌ عشق‌ را نداشت ، آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توی‌ یك‌ قطره‌ ریخت ، قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور كرد و وقتی‌ كه‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چكید ، خدا گفت : حالا تو بی‌نهایتی ، چون كه‌ عكس‌ من‌ در اشك‌ عاشق‌ است




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 22 مهر 1393

کمربند

کیف مدرسه را با عجله گوشه ای پرتاب کرد و بی درنگ به سمت قلک کوچکی که روی طاقچه بود رفت همه خستگی روزش را بر سر قلک بیچاره خالی کرد . پولهای خرد را که هنوز با تکه های قلک قاطی بود در جیبش ریخت و با سرعت از خانه خارج شد . وارد مغازه شد . با ذوق گفت : ببخشید آقا ! یه کمربند می خواستم . آخه ، آخه فردا تولد پدرم هست ... . - به به . مبارک باشه . چه جوری باشه ؟ چرم یا معمولی ، مشکی یا قهوه ای ، ... پسرک چند لحظه به فکر فرو رفت . - فرقی نداره . فقط ... ، فقط دردش کم باشه !




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 22 مهر 1393

برای خودت دعا کن که آرام باشی
وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی .
تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد.
برای خودت دعا کن تا صبور باشی…
آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه
آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد
برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی
برای خودت دعا کن که سر سفره ی
خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی
برای خودت دعا کن…
برایتان زندگی پر از عشق و لبخند آرزو میکنم…




نویسنده : لیلا تاریخ : سه شنبه 15 مهر 1393

بندگی کن تاکه سلطانت کنند
تن رها کن تا همه جانت کنند
سر بنه در کف ، برو در کوى دوست
تا چو اسماعیل ، قربانت کنند
بگذر از فرزند و مال و جان خویش
تا خلیل الله دورانت کنند
عیدتون مبارک




نویسنده : لیلا تاریخ : شنبه 12 مهر 1393

کوچه ای را بود نامش معرفت ...
مردمانش با مرام از هر جهت ...
سیل آمد کوچه را ویرانه کرد ...
مردمش را با جهان بیگانه کرد ...
هرچه در آن کوی بود از معرفت ...
شست و با خود برد سیل بی صفت ...
از تمام کوچه تنها یک نفر ...
خانه اش ماند و خودش جست از خطر ...
رسم و راه نیک هرجا بود و هست ...
از نهاد مردم آن کوچه است ...
چونکه در اندیشه ام اینگونه ای ...
حتم دارم از بچه های آن کوچه ای ...




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 9 مهر 1393

شعر زیبای اندوه پرست از (فروغ فرخزاد)
 

کاش چون پائیز بودم ... کاش چون پائیز بودم

کاش چون پائیز خاموش و ملال انگیز بودم

برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد

آفتاب دیدگانم سرد می شد 

آسمان سینه ام پر درد می شد

ناگهان توفان اندوهی به جانم چنگ می زد

اشگ هایم همچو باران

دامنم را رنگ می زد

 

وه ... چه زیبا بود اگر پائیز بودم

وحشی و پر شور و رنگ آمیز بودم

شاعری در چشم من می خواند ... شعری آسمانی

در کنارم قلب عاشق شعله می زد

 

در شرار آتش دردی نهانی

نغمه من ...

همچو آوای نسیم پر شکسته

عطر غم می ریخت بر دل های خسته

پیش رویم:

چهره تلخ زمستان جوانی

پشت سر:

آشوب تابستان عشقی ناگهانی

سینه ام:

منزلگه اندوه و درد و بدگمانی

 




نویسنده : لیلا تاریخ : چهار شنبه 9 مهر 1393



تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به هستی مي باشد.